ابدیت چقدر است؟
ویلهم گریم و یاکوب گریم دو برادر هستند که به واسطه کتاب معروف خود با نام داستانهای بچه ها و خانواده شناخته میشوند، داستانهای آموزنده و مشهوری که آنها جمع آوری کردند دستمایه ساخت انیمیشن ها و فیلمهای فراوانی شده که گاهی هنوز این تصور اشتباه به وجود می آید که این داستانها در عصر حاضر خلق شده در صورتیکه این داستانها روایاتی است از گذشته های دور که توسط مردم نقل میشده و بلاخره به وسیله کتاب،انیمیشن،فیلم و... به عصر حاضر راه پیدا کرده و هنوز هم گاهی اوقات در اثرهای مشهوری به آنها اشاره میشود از مشهورترین داستانهایی که این دو برادر در این کتاب معروف جمع آوری و روایت کرده اند میتوان به قصه مشهور سیندرلا،هانسل و گرتل،شنل قرمزی،سفیدبرفی،راپونزل،12 برادر و... اشاره کرد اما در بین این داستانها داستانی کوتاه توسط این دو برادر روایت شده که شاید کمتر آن را شنیده ایم ولی توسط استیون موفات نویسنده سریال دکتر هو بسیار زیبا روایت میشود.
دکتر که در دام قطعه اعتراف افتاده و مجبور میشود تا به همه کارهای خود اعتراف کند و این زمان اعتراف ممکن است تا ابدیت به طول بیانجامد اما به جای اعتراف دکتر داستان پسرک چوپان و امپراطور را که یکی از داستانهای کتاب برادران گریم است را روایت میکند:
در روزگاران قدیم پسرک چوپانی بود که به خردمندی مشهور بود مردم در وصف این پسرک این گونه میگفتند که هیچ سوالی وجود ندارد که این پسرک توانایی جواب عقلانی به آن را نداشته باشد این آوازه و حرف مردم به گوش امپراطور میرسد و امپراطور دستور میدهد تا این پسرک را به دربار بیاورند تا خود او شخصا این پسرک را بیازماید
پس پسرک در دربار امپراطور حاضر میشود و امپراطور اینگونه شروع میکند اگر بتوانی به 3 سوال من پاسخ درست و خردمندانه بدهی تو را همانند فرزندم نزد خود عزیز میشمارم و به تو مقام و منزلت بسیاری میدهم -آن سه سوال چه هستند عالیجناب؟ اولین سوال این است که چند قطره آب در اقیانوس ها است؟ -عالیجناب!اگر دستور بدهید تا تمام رودخانه های دنیا را پشت سدها نگه دارند تا هیچ قطره ای از آن وارد دریا نشود تا من بتوانم تعداد قطرات به دقت بشمارم آنگاه به شما میگویم که چه تعداد قطره در اقیانوس ها وجود دارد! امپراطور ادامه داد: سوال بعدی این است که،چند ستاره در آسمان وجود دارد؟پسرک چوپان این بار از درباریان تقاضای یک کاغذ بزرگ و قلم کرد،سپس روی کاغذ با دقت و با فواصل بسیار کم شروع به کشیدن نقطه های ریز کرد،هنگامی که کارش تمام شد برگه پر از نقطه های ریز شده بود که هرکس که به آن نگاه میکرد سرگیجه میگرفت.پسرک چوپان کاغذ را به امپراطور داد و گفت عالیجناب،نقطه های روی این کاغذ به تعداد ستاره های روی آسمان است آنها را بشمارید تا تعداد ستاره های آسمان را متوجه شوید. اما هیچکس نتوانست تعداد نقطه های روی کاغذ را بشمارد.
پس از تلاش های بی ثمر درباریان،امپراطور رو به پسرک چوپان کرد و گفت: ابدیت چقدر است؟پسرک چوپان اندکی تامل کرد و سپس گفت: در نزدیکی زادگاه من در ارتفاعات دوردست،کوهی وجود دارد که از الماس خالص ساخته شده که برای بالا رفتن و یا دور زدن آن یک ساعت زمان احتیاج است،پدربزرگ من میگفت هر صد سال یک پرنده کوچک به نوک کوه می آید و نوکش را تیز میکند و سپس میرود،عالیجناب هر گاه که این کوه کاملا توسط پرنده ها تراشیده شد و اثری از آن نبود آنگاه یک ثانیه از ابدیت خواهد گذشت.امپراطور که از پاسخ های پسرک به وجد آمده بود رو به پسرک کرد و گفت،تو به هر سه سوال من همانند یک پیر دنیا دیده و خردمند پاسخ دادی و من هم به وعده خود عمل میکنم و تو را شکوه و مکنتی میدهم که به پسر خود میدهم. پسرک چوپان در دربار امپراطور همانند فرزند امپراطور به زندگی ادامه داد و همواره در طول دوران زندگی خود در قصر امپراطور به وی در امور مملکت یاری رساند و از جمله مشاوران امین او شد.
داستان بالا شاید یک داستان معمولی به نظر بیاید اما اگر از دنبال کنندگان سریال باشید خواهید توانست به نبوغ نویسنده در بکارگیری این داستان فولکور در روایت حساس شخصیت اصلی پی ببرید